نمیدونم...
نمیدونم من روزه ی سکوت گرفته ام یا تو، نمیدونم تحمل من زیاده که پیام نمیدم یا تو، نمیدونم من دارم تمرین فراموش کردن رو می کنم یا تو، نمیدونم من دارم بازی را به آخر می رسونم یا تو، نمیدونم من دارم بیت آخر غزل رو میسرایم یا تو، نمیدونم من دارم خاطره ها رو خیس می کنم یا تو، نمیدونم من دارم خودکارم رو میشکنم یا تو داری کاغذارو پاره میکنی، نمیدونم من دارم تموم میشم یا تو داری تمامم میکنی...
چقد سخته که....
...
دلم تنگه و هیچ چیزی نمی تونم بگم، فقط فاصله ها رو حفظ میکنم که تو به آرامش برسی
مواظب خودت باش
خسته ام...
خدایا
خسته ام از دنیایی که ساختی، از همه ی نفس کشیدنهاش، از همه ی آدم هاش و از هر چی که ساختی،خسته ام از هرچی که اسمش رو دل گذاشتن، از هر چی که گفتن قلب و از همه ی اون چیزی که گفتی احساس.
خسته ام از هر چی بهونه واسه نفس کشیدن هست، از هرچی اجبار که به دستمون سپردی، از هرچی قانون که گفتی و نوشتند.
خسته ام از همه ی اونچه گفتی باید باشه و نیست، از همه ی اونچه که گفتی نباید باشه و هست.
خسته ام از ...
خسته ام خدایا، تمامم کن
چرا اینقد اذیتم میکنی؟
این روزها فقط اذیت کردن من رو خوب یاد گرفتی، و من رو در انتظار کشنده یه خبر به دنبال خودت میکشی، اصلا به این فکر نمیکنی که چطور پریشون میشم وقتی ازت بی خبرم، چطور میمیرم وقتی که نگرانتم، فکر نمیکنم جواب یه اس ام اس دادن اینقد سخت باشه، اون هم یه پیام خالی از متن.
نمی دونم چرا با من اینجوری میکنی، اگه دکتر مشکل تو رو وجود من تشخیص داده که دیگه اینقد زخم رو دل من گذاشتن نداره، دیگه نمیخواد اینقد حرص من رو در بیاری. میرم به درک و مزاحمت نمیشم، اما لطفا تو خوب شو و به زندگی برگرد، به روزهای شادی که داشتی.
لعنت به این زندگی. دیگه هیچی نمیخواممممممممممممممممممم
چقد سخته...
چقد سخته که هر شب با رویای خواب اون بخوابی و دلخوش به این باشی شاید توی خواب بتونی نوازشش کنی و بگی دوستت دارم.
چقد سخته اسیر لحظه هایی باشی که باید باشه و نیست، باید بخنده اما لبخند نزنه، و نتونی بگی گل من بهار من باش.
چقد سخته همه ی امیدت رو واسه لحظه ایی با اون بودن از دست بره و تو فقط دلخوش به خاطره ها باشی، دلخوش به یادگاری ها.
چقد سخته...
چقد سخته...
چقد سخته...
.
.
.
دوستت دارم
ناز لحظه های من...
تو که نیستی بوی هیچ یاسی مستم نمی کنه، آوای هیچ چکاوکی شوق غزل رو زنده نمی کنه، تو که نیستی شمعدونی های کنار پنجره دلتنگ خنده هات میشن و داوودی های باغچه زیر هجوم دردها می میرن.
دوستت دارم بهونه ی لحظه های من
خسته ام...
کجایی بهونه ی همه ی خنده های من؟ کاش میفهمیدی که چقد اسیر تردیدها شده ام، اسیر بایدها و نبایدها، اسیر این که چه باید کرد. کاش می فهمیدی که همه دقایقم پر شده از به تو فکر کردن و با یاد تو نفس کشیدن، کاش می فهمیدی که چقد میون دلمشغولی ها غرق شده ام، و می فهمیدی که ثانیه به ثانیه ی نبودن تو عذابی است واسه روح پریشون این روزای من.
دیگه نه تاب تحمل نبودنت رو دارم و نه حسی واسه زندگی کردن کنار این سرنوشت لعنتی، نه بهونه ای مونده واسه نفس کشیدن و قدرتی هست واسه رفتن.
من خسته شده ام، خسته از همه ی قصه هایی که برای من نوشته شد، غمگینم از همه غزل های شبانه ای که سروده شد، و تلخم، تلخ تر از همه ی شکلات های تلخی که خورده ام، من لبریز شده ام از گریه های شبانه، لبریز شده ام از همسو شدن با گریه ی شب بوهایی که نبودنت رو گریه می کنند.
کاش می فهمیدی که چقد دلتنگتم
تو نیستی...
چقد سخته نداشتن تو، چقد سخته که نتونم صدای خنده هات رو بشنوم، چقد سخته که به انتظار رسیدن یه پیام از تو هر لحظه صفحه ی گوشی رو نگاه کنم، چقد سخته دلتنگ آغوش تو باشم اما تو نباشی. چقد سخته....
خسته ام از این روزای تلخ.
دوستت دارم ک.ف.ا.. چرا باورت نمیشه